تبلیغات
موضوعات
- دستهها
- دانلود کتاب (۸۴)
- داستان بلند (۵۹)
- داستان کوتاه (۲۵)
- دانلود رمان (۸۳)
- رمان ایرانی (۵۷)
- رمان و داستان (۸۴)
- دانلود کتاب (۸۴)
لینک دوستان
آمار و اطلاعات
- تعداد مطالب : 84
- تعداد نظرات : 3
- بازديد امروز : 936
- بازديد ديروز : 1248
- افراد آنلاين : 2
- تبادل لينك با 2 سايت
رپورتاژ ها
حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه
گفت : یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه
گفتم :چشم، اگه جوابشو بدونم، خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم
گفت: دارم میمیرم
گفتم: یعنی چی؟
گفت: یعنی دارم میمیرم دیگه
گفتم: دکتر دیگه ای، خارج از کشور؟
گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد. (بیشتر…)
پسرک پدربزرگش را تماشا کرد که نامه ای می نوشت .
بالاخره پرسید :
– ماجرای کارهای خودمان را می نویسید ؟ درباره ی من می نویسید ؟
پدربزرگش از نوشتن دست کشید و لبخند زنان به نوه اش گفت :
– درسته درباره ی تو می نویسم اما مهم تر از نوشته هایم مدادی است که با آن می نویسم .
می خواهم وقتی بزرگ شدی مانند این مداد شوی .
پسرک با تعجب به مداد نگاه کرد و چیز خاصی در آن ندید .
استادی درشروع کلاس درس ، لیوانی پر از آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببینند. بعد از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است ؟
شاگردان جواب دادند ۵۰ گرم ، استاد گفت : من هم بدون وزن کردن ، نمی دانم دقیقا“ وزنش چقدراست . اما سوال من این است : اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم ، چه اتفاقی خواهد افتاد ؟
شاگردان گفتند : هیچ اتفاقی نمی افتد، استاد پرسید خوب ، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم ، چه اتفاقی می افتد؟
یکی از شاگردان گفت : دست تان کم کم درد میگیرد.
حق با توست . حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه؟ (بیشتر…)
توی کشوری یه پادشاهی زندگی میکرد که خیلی مغرور، ولی عاقل بود یک روز برای پادشاه انگشتری به عنوان هدیه آوردند ولی روی نگین انگشتر چیزی ننوشته بود و خیلی ساده بود. شاه پرسید این چرا این قدر ساده است ؟ و چرا چیزی روی آن نوشته نشده است؟ فردی که آن انگشتر را آوره بود گفت: من این را آورده ام تا شما هر آنچه که میخواهید روی آن بنویسید. شاه به فکر فرو رفت که چه چیزی بنویسد که لایق شاه باشد و چه جمله ای به او پند میدهد؟ همه وزیران را صدا زد وگفت: وزیران من، هر جمله و هرحرف با ارزشی که بلد هستید بگویید. وزیران هم هر آنچه بلد بودند گفتند، ولی شاه از هیچکدام خوشش نیامد. دستور داد که بروند عالمان و حکیمان را از کل کشور جمع کنند و بیاورند وزیران هم رفتند و آوردند. شاه جلسه ای گذاشت و به همه گفت که هر کسی بتواند بهترین جمله را بگوید جایزه خوبی خواهد گرفت (بیشتر…)
متن تبلیغات
تبلیغات
آخرین مطالب
- دانلود رمان کولی
- دانلود رمان بوسه تقدیر
- دانلود رمان چشم هایی به رنگ عسل
- دانلود رمان جای خالی دستانت
- دانلود رمان آهنگ دیدار
- دانلود رمان حسرت
- دانلود رمان دوباره عشق
- دانلود رمان طلا
- دانلود رمان بهار
- دانلود رمان جادوی عشق
مطالب تصادفی
- دانلود رمان ردپای عشق
- داستان گاهی باید نشنید
- داستان عبرت انگیز مداد
- دانلود رمان بهار
- دانلود رمان جنون ساحل
دانلود آسان
تبلیغات متنی
تبليغ متني سايت و وبلاگ شما در اين مكان
تبليغ متني سايت و وبلاگ شما در اين مكان
آرشیو ماهانه
- دانلود رمان امانت عشق - 40,192 views
- دانلود رمان پیمان قلب ها - 36,212 views
- دانلود رمان شب نیلوفری - 27,561 views
- دانلود رمان ردپای عشق - 26,591 views
- دانلود رمان آبی تر از عشق - 25,747 views
- دانلود رمان حسرت - 25,731 views
- دانلود رمان توسکا - 24,700 views
- دانلود رمان کافه پیانو - 23,608 views
- دانلود رمان الهه شرقی - 23,053 views
- دانلود رمان چشم هایی به رنگ عسل - 22,177 views



این سایت در

